حرف دل...

یه چند وقتی بود تو فکرش بودم !

هر بار می خواستم بهش حرفمو بزنم اما نمی شد !

می خواستم که بهش بگم که چه حسی دارم !

می خواستم بهش بگم در موردش چه فکری می کنم !

برام خیلی مهم بود که اونم بدونه !

ولی جراتشو  نداشتم !اگه از دستم شاکی بشه چی؟

اگه فکر بدی بکنه چی؟

نه!

من باید بیشتر از اینا طاقت داشته باشم !

باید بتونم تحمل داشته باشم !

بالاخره یه موقعی خودش می فهمه !ولی اگه نفهمید چی؟

نمی دونم....همش این افکار آزارم می ده!

اگه حرفمو بهش نمی زدم دردم آروم نمی شد !

آخر سر تصمیمو گرفتم !

هر چه باداباد!بالاتر از سیاهی رنگی نیست !

آهسته سرم رو به طرف سرش نزدیک کردم و در گوشش به آرومی گفتم:

<<آقا می شه پاتون رو از روی کفشم بردارید؟>>

نظرات 3 + ارسال نظر
احمد شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:50 ق.ظ


ایول خیلی قشنگ بود

قابل نداشت

doriia شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:08 ق.ظ


خیلی باااااااااااااااااااااحاااااااااااااااااااااااااااااال بود

مرررررررررررررررررررررررررسیییییییییییییییییییی

شاهین دوشنبه 29 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 06:51 ب.ظ http://www.sampadrashtstudent.blogfa.com

وای خیلی باحال بود
با اجازه میزارم تو وبم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد